دل نوشته
سلام ای آقای مهربانی ها . سلام ای رحمت برای عالمیان هستی .
آقا جان !!!!… مولای من!!!!….
چگونه تو را صدا کنم … تو که در اعماق قلبم جای داری … نمی دانم با کدامین القابت صدایت کنم که لایقش هستی … مرا از کودکی با شمشیرت ترساندند .. حال آنکه تو خود رحمت برا اهل زمین هستی … مرا با خشم هایت ترسانده اند با خون هایی که خواهی ریخت و ممکن است من یکی از آن خون ها باشم… حال انکه تو پدری مهربان و دلسوزی برا ی همه شیعیان هستی …
مولا جان …
مرا ببخش که تا کنون تو را نشناخته ام … مرا ببخش که تاکنون با تو دوست نبوده ام… تو همیشه و همه جه به یاد من بودی ولی این من بودم که تو را فراموش کردم. …
مهدی جان..
با اشک هایت گناهان مرا شستی و من بار دیگر گناه کردم … و هیچ موقع نفهمیدم آن لطف خداوند برای کدامین کار خوبیست که انجام نداده ام…
عزیز زهرا ….
چه راه هایی را بر من گشودی و من بیراهه رفتم…. چه درهای عذابی را بستی و من به اصرار آن را از گناه نکردن خودم می دانستم ….
چه رحمتهایی که بسوی من آوردی و من بخاطر ثوابهایی که هیچ موقع انجام ندادم می دانستم….
آقای خوبیها ….
اینک این منم و دنیایی از شرمندگی …. اینک این منم و آبروی ریخته…. اینک این منم و این همه خوبی هایت….
اینک این منم و این همه خوبیهایت …
اینک … این… منم و … این … همه …. خوبیهایت….